نی لبکِ کوچکِ من

۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

من من

۳۰
فروردين

خدایا ازت می خوام خودم رو همونجوری که واقعا هستم نشونم بدی، نه اونجوری که #خیال می کنم...

امان از توهمِ  خود خوب پنداری و امان از ناامیدی مطلق... که هر دو سمِ مهلکه برای خوب شدن...

استاد می گه مهم ترین کار ما تو این دنیا خوب شدنه.

نه پزشک شدن، نه معلم شدن، نه استادِ دانشگاه شدن، نه مهم شدن، نه دیده شدن...

آخه هیچکدوم از این مشاغل و اعتبارات دنیایی، حال آدم رو خوب نمی کنن.

اگر هم حال خوبی داشته باشن، به قد و قواره ی همین دنیاست... برای خوبِ ابدی شدن باید بنده ی خوبی بود.

برای اینکه بنده خوبی بشم، باید اول خودمو خوبِ خوب ببینم و بشناسم. همه ی لک و لوک ها رو ببینم و بعد بشینم زار بزنم.

مثل بچه هایی که وقتی تو خاک و گل می افتن، مثل ابر بهار گریه می کنن تا یه بزرگتر به دادشون برسه و بلندشون کنه...

باید دادخواهی کنم و کمک بخوام... اون وقته که خوب شدن شروع می شه...

خدایا قبلِ سفر، حالمو خوب کن، کوله پشتیمو پر کن، من بنده خوبی نبودم اما تو همیشه بزرگترِ خوبی بودی واسم...

همیشه به دادم رسیدی. حالا ازت می خوام تو مهم ترین سفر زندگیم، کوله پشتیمو پر کنی... می دونم کم نمی ذاری..

  • نی لبک

خشت اول

۲۴
فروردين

خدایا ازت می خوام  دنیا رو همانجوری که واقعا هست بهم نشون بدی، نه اونجوری که خودشو بهم نشون می ده.

خدایا این روزا در این خوابِ کوتاه دنیا، من هم مثل میلیاردها آدم دیگه سخت مشغول خر و پفم!

و به خیالم نیست که دیواری که زیرش خوابیدم، هر ثانیه امکان ریزش داره.

خدایا خیلی ها تلاش کردن این دنیا رو بفهمند. کلی هم حرف های قلمبه سلمبه زدن. هزارتا کلمه و صدا و فیلم تو این عالم پخش و پلاست و هرکسی به زعم خودش سعی کرده فهمشو از دنیا به بقیه قالب کنه.

خدایا صاحبان این حرفها و کتابها الان کجان؟

خدایا اونا چقدر به حقیقت نزدیک شدن و نزدیک کردن؟

خدایا تو واحدی و حقیقت واحده و ما بیشماریم... بیشمارهایی که باید به حقیقتی واحد برسن و اون حقیقت تویی... 

خدایا انسان مادام که به تو وصله به حقیقت وصله... و اگر از تو جدا بشه از همه چیز جدا شده. حتی از خودش. 

که خودی بدون تو در این دنیا وجود نداره. 

خدایا نه می خوام قلمبه سلمبه حرف بزنم. نه می خوام قلمبه سلمبه فکر بکنم. نه قلنبه سلمبه بنویسم.

اصلا من اومدم اینجا فقط حرف های دلم رو بنویسم. اومدم جایی می نویسم که تقریبا مطمئنم خواننده ای نداره.

که نخوام برای نگاه این و آن بنویسم.

خدایا تو نگام کن. منِ ذره رو ببین. درکم کن. ذره بودن خیلی سخته، و سختتر از اون درکِ ذره بودنه.

استاد می گه ما باید بفهمیم که ذره ایم و بدتر از اون باید بفهمیم که ذره ای "تنها" هستیم. تنها در یک عالمِ بی انتها.

یک ذره ی تنها وقتی این تنهایی رو در این حجمِ  بی انتها درک می کنه، یا به پوچی می رسه یا به عجز! 

یا خودکشی می کنه یا مواد می کشه!

هرکاری می کنه که از این تنهایی و حقیقت دردناک فرار کنه. برای همینه که فکر کردن خیلی سخته. چون وقتی خوب فکر می کنی می بینی در این دنیا حقیقتی جز تو وجود نداره. من حقیقی نیستم. چون چیزی از خودم ندارم. من، همه توام! 

من بازتابی از توام. 

اما یک راه سومی هم وجود داره! و اون عاشق شدن و زنده شدنه...

که کارِ مردانه!

وقتی بفهمی در این عالم تنهایی، و جز توی خدا همه چیز سرابه، اگر مرد باشی، یا ذره ای مردانگی در وجودت باشه عاشق می شی. (البته که عاشق شدن همون حتجت بزرگه، که باید براش زار زد تا بهت عطا کنن...)

وقتی عاشق شدی رنگ و بو می گیری... از تنهایی درمیای... از تنهاییِ میان تن ها رها می شی...

متصل می شی... جذب می شی... پررنگ می شی... قوی می شی... می دوی ... می پری... رها می شی... رستگار می شی... می رسی... 

به کجا؟ به اون حقیقت مرموزِ جذاب...

خدایا به قول امامم، کمال انقطاع از عالم و موجوداتش رو نصیب مون کن!

خدایا علی(ع) میگه دنیا مال ما نیست و نباید باورش کنیم. میگه ما از بزرگی و قشنگی دنیا نصیبی نداریم.

دنیا مثل یک ویلای قشنگِ اجاره ایه. هرکس یه مدت توش زندگی می کنه و جاشو به نفر بعدی می ده... 

خدایا جاذبه ی تو از جاذبه ی این دنیا و پستی هاش هزاربار بیشتره، اما ما انقدر حجاب داریم که درک نمی کنیم...

خدایا این حجاب ها رو بگیر از ما... یک به یک...

 

 

 

 

  • نی لبک