نی لبکِ کوچکِ من

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

عصبانی هستم!

۳۱
مرداد

احساسی که بعد از دیدنِ فیلم «عصبانی نیستم» ساخته ی رضا درمیشیان بهم دست داد این بود: بی حوصلگی.

بس که فیلم سیاه بود. بس که فیلمبرداری اش روی مخ بود. بس که هیچ روزنه ی امیدی تویش نبود. بس که همه صحنه ها و فضاها خاکستری بود؛ البته به جز قرمزیِ مانتویِ باران کوثری در برخی سکانس ها!(شاید به عنوان تنها نقطه ی دلگرمیِ زندگی نوید) 

فیلم حکایتِ زندگیِ پر درد و رنجِ یک دانشجویِ کردِ ستاره دارِ اخراجی در دلِ تهران بود. دانشجویی که نوعی خشمِ فروخورده در درونش داشت که با هر ناملایمتی می خواست بیرونش بریزد و کار دست خودش بدهد. 

یک انسان بریده  از همه چیز و همه جا: بریده از زادگاه؛ بریده از خدا؛ بریده از گذشته و آینده؛ که توی کلانشهرِ تهران ویلان و سرگردان بود. به نظرم فیلم ابد و یک روز با اینکه قصه ی تلخ تر و سیاه تری داشت، از این فیلم شیرین تر بود. آنجا حداقل مرکزی وجود داشت که آدم ها را به هم وصل میکرد. مرکزی به اسم: خانواده؛ ولی در این فیلم، با اینکه «نوید» عاشقِ «ستاره» است، ولی به شدت معلق و بریده از همه جاست. چون عشقِ او به ستاره، در معرض تهدید است و هیچ سرانجامی ندارد. به جای خانواده نیز، چند تا دوست اند که علاقه به موسیقی و عقاید مشترک آنها را در یک مکان دورِ هم جمع کرده است. مگانی که به هیچ وجه نمی شود آن را خانه نامید. قصه ی نوید، قصه ی آهویی در جنگل است و این خانه هم انگار یک گوشه یِ کمی امن از آن جنگل. هیچ رنگی از امید و زندگی در فیلم پیدا نمی شود. همه چیز روی دورِ تند ناامیدی و از هم گسیختگی است. تصویر آدم ها در ذهن نوید _و مخاطب_ دور و نزدیک می شود؛ درست مثل تصاویر شهرِ فرهنگ؛ گویی تنهایی نوید تنها واقعیتِ موجود است. 


فیلم بیشتر شبیه یک بیانیه سیاسی است. استفاده از اسم هایی همچون دکتر شریعتی و دکتر مصدق و ... و انتخاب قومیت «کرد» برای شخصیتِ اصلی فیلم، نشان می دهد: خشم و هیاهوی درونی نوید، در درجه اول ریشه در کرد بودن (اقلیت قومی) و در وهله بعدی ریشه در مبارزات سیاسی اجتماعی و اپوزیسیون بودن او دارد. فیلم شاید برای کسانیکه دیدگاه سیاسی مشترکی با کارگردان دارند جذاب باشد و عصبانی شان نکند (همانطور که خودش در توضیحات مربوط به فیلم اشاره کرده) اما برای طیف مخالف او و همینطور قشر خاکستری، جذابیت چندانی ندارد. برخی از تکنیک های فیلم، از جمله نوع فیلمبرداری و معرفی شخصیت ها، آدم را یاد فیلم لانتوری می اندازد، اما لانتوری حداقل قصه ی جذابی داشت که عصبانی نیستم آن را هم ندارد. البته از بازی خوب و درخشان نوید محمد زاده نباید گذشت که یک تنه کل فیلم را جلو می برد و دیدنش را قابل تحمل می کند.

  • نی لبک

دندون

۲۹
مرداد

- شش تا از دندون  هات پوسیده و باید ترمیم بشه، یکیشون رو باید بکشیم، دو تایشون هم کارشون بیخ پیدا کرده و باید عصب کشی شوند.

خودکارش را سریع روی برگه حرکت می دهد:

- برای کِی نوبت بزنم؟

- هزینه ش...؟

- خب اینجا بیمارستان دولتیه. شما هم که دفترچه داری پس نگران نباش. ترمیم معمولی نود الی صد و بیست تومان و عصب کشی سیصد و ده تومان. دیگه خودت حساب کن مجموعش رو.

زن روسری اش را مرتب می کند:

- من برم یه مشورت با شوهرم بکنم. برمی گردم... با اجازه.

- خانوم عکس دندونا تون!

زن برنمی گردد و فرو می رود توی نوری که از دربِ شیشه ای انتهایِ راهرو می پاشد توی سالنِ خاکستری.

  • نی لبک
بیشتر نویسنده ها و هنرمندها فکر می کنند آدم های خاصی هستند. بس که این طرف و آن طرف خوانده اند و خوانده ایم که نویسنده  و هنرمند جماعت فلان اند و بهمان، وهم برمان داشته است.
خاص بودن چه معنایی دارد؟ کمال را در چه می بینیم؟ در نوشتن یک داستان خوب؟ آفریدن یک شاهکار هنری؟
آدمی که از پس جمع و جور کردن خودش و زندگی اش برنیاید هزار تا اثر خوب هم که خلق کرده باشد، به چه کارش می آید؟
بدبختانه ما همیشه جذب سرنوشت هایی می شویم که شخصیت اصلی اش، خودش را تباه کرده باشد.
این تباه شده ها چرا انقدر برای ما جالب اند؟
صادق هدایت، فریدا کالو، مریلین مونرو، ارنست همینگوی و... . آدم های خاصی که سرنوشت شان بیشتر از آثارشان برایمان جذاب است. ما آدم ها عاشق تراژدی هستیم. 
 کاش از خودمان بپرسم این اسطوره های عصر مدرن کجای دنیا را گرفتند؟ چقدر از زندگی شان راضی بودند؟ چقدر خودشان و دنیای شان را دوست داشتند؟
خیلی ها را می شناسم که هیچ هنری ندارند و چیزی نمی نویسند اما سرشار از احساسات زیبا، مهربانی، راستی و انسان دوستی اند. خیلی از همین آدم هایی که دارند بی سر و صدا زندگی شان را می کنند و آنقدر زیبا زندگی می کنند که هزار تا نویسنده باید دست به قلم شوند و داستان زندگی شان را بنویسند. 
اگر نویسندگی موهبتی داشته باشد همین است. نوشتن از حقیقت. نوشتن از زیبایی.
اما نوشتن از زیبایی کجا و زیبایی را زندگی کردن کجا؟

پ.ن: نویسنده اگر زیبا زندگی کند، لاجرم زیبا هم می نویسد و زیبایی می کارد.

  • نی لبک