نی لبکِ کوچکِ من

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

خسارت

۰۸
بهمن

داشتم کتاب"مرگ از من فرار می کند" را می خواندم. روایت هایی ست از شهید چمران، از زبان دوستان و هم رزم هایش.

یک جا نوشته بود، بعد از اینکه چمران زن آمریکایی و بچه هایش را می فرستد به آمریکا، خیلی ها بهت زده می شوند و این کارش را درک نمی کنند و هی سوال پیچش می کنند.

چمران در جواب یکی از این خیلی ها، می گوید: «من باید چهار بچه و یک زن خسارت می دادم تا به آن چیزی که دوست داشتم برسم». می پرسند به چی؟ جواب می دهد: « به اینکه پدرِ بچه شیعه های این مدرسه(صور) بشوم».

این بچه ها بعدها تبدیل شدند به تنها مبارزانی  که جلوی اسرائیل ایستادند (قبل از تشکیل حزب الله).

استاد می گوید باید تمرین کنیم از چیزهایی که دوست داریم بگذریم تا به چیزهای خوب برسیم.

دو روزی می شود که درگیرم... من می توانم از چیزهایی که دلم بندشان شده  بگذرم تا بنده ی خوب خدا بشوم؟

من می توانم خسارت های کوچک بدهم تا وقتی زمانِ دادن خسارت بزرگ شد، دست و دلم نلرزد و پا سست نکنم و نلغزم؟

اصلا من حاضرم خسارت بدهم؟

راستی فرق بین شهدا با ما چیست جز اینکه آنها اهل عبور و خسارت دادن بودند...

از خوراک گرم، رختخواب نرم، لبخندهای شیرین عزیزان، شهرت و مقام و پول و پله عبور کردند...

شهدا و خوبان از خواب خوش دنیا پریدند و بیدار شدند.

می شود نرفت. می شود تا کمر توی باتلاق دنیا فرو رفت. می شود پشت میز کاری که دوستش داریم سفت بنشینیم

 یا  به بچسبیم به صندلی سینمای دنیا که هر روز فیلم های جذاب پخش می کند... ولی بدی اش این است که این دنیا را دوامی نیست... عاقبت یک روز ما را از میز و صندلی مان جدا می کنند و به زور می برند...

اگر با پای دل نرویم، طناب پیچمان می کنند و می برند... آن هم به ناکجا آباد

آره! من همه اینها را می دانم. می دانم که باید رفت. می دانم که همه ی جذابیت های دنیای اطرافم یک خواب خوش است.

می دانم  اما پای رفتن ندارم. من هم مثل خیلی های دیگر مدام در کشمکش بین دل و عقلم... ای کاش آخرِ این جدال ختم به خیر، ختم به دل شود والا تا ابد در خسرانم... بابت خسارتی که ندادم!

 

استاد می گوید، باید نشست و فکر کرد و برنامه ریخت و گام های کوچک برداشت و شکست خورد! 

بله باید شکست بخوریم و با دست های خالی و روح زخمی و دل شکسته و چشم اشکی روی سجاده بنشینیم

و گریه کنیم و التماس کنیم و بخواهیم و بخواهیم و بخواهیم... که خواستن اولین قدم است...

 

 

  • نی لبک